یا حسین

ایام سوگواری سالار شهیدان تسلیت باد

حرف دلم برای تو

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خیلی دلم برات تنگ شده...خیلی زیاد...دوست داشتم الان همه چیز به خیر و خوشی تموم شده بود و الان کنارت بودم...سرم رو روی شونه هات می گذاشتم و های های گریه می کردم...خیلی دلم گرفته...من از همه ی دوری ها و دیری های این دنیا خسته ام...خسته ی خسته ی خسته...پس کجایی گل من؟!

حرفاي دلتنگيه فقط همين...شب رفتن تو و شروع سکوتی بی پایان برای من....میخواهم برایت نامه بنویسم.اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم...از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک مجبور به زیستن هستم؟از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟از چه بنویسم؟از دلم که شگستی یا ازنگاه غریبه ات که با نگاهم اشنا شد؟ابتدا رام شد.اشنا شد وسپس رشته ی مهر گسست و رفت و نا پیدا شد.از چه بنویسم؟از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که تو را خواست؟شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه شویم دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.شاید از این که زود دل بسته شدم و از همه ی دلبستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکار شناخته شدم.....نه......نه.....شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچوقت مرا ندید یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.عشقم را حلال کردم تا جان تو را ازاد کنم که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان شود و تو معنای دوست داشتن را درک کنی....اما هیهات که تو ان را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی ....از من بریدی و از این اشیان بریدی .ای کاش هیچگاه نگاهمان با هم اشنا نشده بود.ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.ای کاش از همان ابتدا بیوفایی و ریا کاری تو را باور داشتم.انتظار باز امدنت بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن و از اتش غم سوختن و دیده به در دوختن....اما امشب مینوسم تا تو بدانی که دیگر با یاد اوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.چون بی رحمی ان قلب سنگی را باور دارم.امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خوابها و رویاهایم بگذاری.چون این بار من اینطور خواسته ام.هرچند که علت رفتن تو را نمیدانم و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را....باور کن که دیگر باور نخواهم کرد عشق را....دیگر باور نمیکنم محبت را...و اگر بازگردی به تو نیز ثابت خواهم کرد 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد....

گل بي وفاي من

وقتي براي اولين بار ديدمت عشقت به دلم نشست .شدم عاشق صدات مهرت به دلم نشست 

اون شب مهتابي رو يادت مياد ؟  با تو گفتم راز دلمو گفتم كه عاشقت شدم  به عشق تو بنده شدم با ديدنـت زنـده ش‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـدم 

يادم آيد كه تو هم خنديدي و  گفتي: منم عاشقت شدم 

از اون شب  تو شدي گل من منشدم گلدونه تو گل من يادت مياد  گفتي با توام هميشه  ريشه هام از دل تو جدا نميشه  وقتي اون روز باغچه رو ديدي  

ريشه هات لرزيد تو دلم اون شب شوم رسيد شب بد با رعد و برق هوا داشت گريه ميكرد  شايد به بخت بد من اره گلم آسمون از دل تو خبر داشت 

ميدونست دل تو هوايه باغچه رو داشت منو كُشتي امّا خدا كنه زنده باشي تويه باغچه تا ابد پاينده باشي حالا اين گلدون سرد ديگه داره ميميره بادل شكسته واسه تو اي نوا رو مي خونه گل بي وفايه من خدا حافظت باشه 

                    تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به دریا شکوه بردم از شب دشت
وز این عمری که تلخِ تلخ بگذشتبه هر موجی که می گفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز می گشت

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تو میری و من فقط نگاهت میکنم , تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم ، بی تو یک عمر فرصت برای گریه کردن دارم اما برای تماشای تو همین یگ لحظه باقیه.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 




هوای دیدن تو

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی

 انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من 

نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی رااز 

من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدبی 

کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از

زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی

و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی. 

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی 

پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد. 

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا 

ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش

می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای

نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت... 

حالا‌ازآن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند، 

از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی 

رنگ است! 

و اما باز هم توای حریم پاک و بی آلا‌یشم!می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی 

صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه 

مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و

گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی. 

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام 

صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست 

اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید... 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به یاد تو

تمام شب را به یاد تو بیدار میمانم . خواب اولین شب سال را بر خود حرام میکنم تا هنگام وصال سال باز هم یاد و خاطره تو همسفرم باشد
و اگر خوابم برد باور کن در رویای خوابم تو را در تمام لحظه ها در کنارم احساس خواهم کرد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

از من نخواه تنها باشم غریب این صحرا باشم
غربت رفتن تو یار تنهای تنهام کرده بود
از من نخواه بی یار باشم بیکس وبی دلدارباشم
آلاله های این دلم دیگه جوونه نزنه برای هیچکس این دلم نوای عاشق نزنه
تنهای تنها باشه و دل به کس دیگه نده
آخه کسی آدمی رو تنهای تنها ندیده
آخه ندیده عاشقی که معشوقش، مرده باشه
مونده باشه تو، آدما غم اونو دیده باشه
آخه غمش کُشتنیه
تنهاییاش مردنیه
خدایا این دلم بُکش
تا دیگه عاشق نباشه
دیوونه و دلداده ی یه یار مرده نباشه
اون یاری که یه روزی رفت
خاطره هاشو جا گذاشت

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

اگه به جایه من تو رواز کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

شقایق

شقایق گفت : با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و

 شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت

تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته ز آنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود

اما طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد  ازآن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت  بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را

به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد

به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر
 
داشت در دستش

تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت. گفت: اما چه باید کرد؟ در این

 صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من. برای دلبرم هرگز

 دوایی نیست وز این گل که جایی نیست

خودش هم تشنه بود اما! نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم.

 وحالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

 که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش لبریز ماتم شد. کمی

 اندیشه کرد آنگه مرا درگوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت، زهم بشکافت اما ! آه صدای قلب

 او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد هر

 چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد. نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب،

 خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی بمان ای گل

ومن ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و

زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد

حرفای دلتنگی

با یک دنیا غم و حسرت
دل از آغوش تو کندم

دیگه حتی یه بارم
من به عشقت دل نمی بندم

به آسونی یک قصه
تو از عشقم گذر کردی

دلم یه گوله آتیش
تو اونو شعله ور کردی

میون اینهمه آدم
شدم تنهاترین تنها

منو اینجا رها کردی
تو در این گوشه دنیا

ببین بغضه شکستم را
نمیگم دیر یا زود

اگه چیزی برام مونده
یه مشتی خاطره بوده

واسه این عاشق ساده
یه روز مثل خدا بودی

نمی دونست دل ساده
که خیلی بی وفا بودی

با اینکه دل بریدم من
شکسته بال پروازم

هنوزم تویه غربت
برات معنای نیازم

کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش
اما کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم
که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش
اما کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود

برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

من هنوزم واسه تو از عاشقی قصه می خونم من هنوزم تک و تنها تو هوای تو می مونم
من همه چیزمو دادم ، که پیشم بمونی ولی تو هنوزم واسم از سفر می خونی
من همه گلای یاس ، واسه تو فدا کردم  تا که دستامو بگیری گرم کنی این قلب سردم
دل من می خونه بازم که واسش قشنگ ترینی ولی تو عوض نمی شی سرد و ساکت، باز همینی
نمی خوای غربت چشما مو باور کنی، می دونم دلتو دادی به دست یک غریبه همه حرفام به خیالت یه فریبه
قسمت چشای من اشک و غربت من دارم عمری به حسرت تو عادت
عزیزم خدا به همرات شادم اگه شادی می میرم هنوز برات گر چه دل به من ندادی


کاش میشد دوباره باشی

کاش می شد دوباره باشی
 
کنار این تن خسته

مثه مرحم بشی واسه این دل شکسته

کاش می شد دوباره واشه
 
اون دوتا چشم خیسه بسته

کاش می شد دوباره پیدا
 
اون نگاه ناز شیدا

کاش می شد دوباره واشه
 
اون لبای سرخ بسته

کاش می شد دوباره سر بدی فریاد
 
تا بدونم که هـنـوز، نرفتم از یــاد

کاش می شد دوباره شونت
 
تکیه گاه ناله هام شه

حضور سبز وعاشقت
 
سنگ صبور گریه هام شه

کاش می شد؛اما نمیشه این مرام روزگاره
 
رفتنت همیشگی بود ، دیگه برگشتن نداره

موندن من دیگه اینجا
 
فایده ای نداره

مثه رویایی که
 
توی هیچ ذهنی ، جایی نداره
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

هر چند مال من نشّْدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم

یاد گرفتم

به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم

یاد گرفتم

هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره

یاد گرفتم

تو زندگیم اونی که دوسم داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم

یاد گرفتم

گریه های هیچ کس رو باور نکنم

یاد گرفتم

بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم

یاد گرفتم

هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم



امشب...

 به انتظار نشسته ام تا روزی دیگر از روزهای انتظار بسر

 رسد و دوباره شب را در آغوش بگیرم و با آن درد دل کنم

امشب با شب های دیگر بسیار فرق ها دارد، امشب انتظار

 مفهوم ها دارد امشب در درونم بلواییست. حتی نمی توانم تصور

 کنم؛


آه مگر می شود فردا خاکستری نباشد؟

نه. حتی در دورترین نقطه از خوشبینانه ترین قسمت فکرهایم

نمی توانم به آن فردایی فکر کنم که پایانی جز آن داشته

باشد.فردایی جز تنهایی ، غم ، فراق ، جدایی فرداهایی در

انتظار من نشسته اند که دیگر حتی در آغوش گرفتن شب هم نمی

تواند مرحمی بر زخم های کهنه ام باشد. دلم به حال شب می

سوزد و آن مونسان شبانه ام. مگر چه گناهی کرده اند که می

بایست مونس و همدم شب های من باشند. بیچاره آن شمع که به

پای غم های من می سوزد و آخ هم نمی گوید و با دیدن چهره ام

اشک های کوچکش بر گونه های پر مهرش جاری می شود یا که آن

برگ های گردو که ناله های شبانه ام نگذاشته که حتی در این

زمستان سرد و بی روح نیز شیرینی لحظه ای خواب بدون شنیدن

هق هق های مرا تجربه کنند

تا کی بالش بیچاره ام باید ناخواسته هرشب سیراب شود. و خم

به ابروی نیاورد . اینها را ملالی نیست

از امشب دلم برای دلم می سوزد که باید روز به روز صبور تر

شود زیرا روز به روز بر میزان درد فراق افسوده تر می شود

و خاطرات کهنه تر. و من جایی مطمئن تر از آنجا برای تلمبار

کردن غصه هایم ندارم. کی لبریز شود و طغیان کند آه خدای من

نمی دانم آرزو کنم امشب طولانی تر شود یا کوتاهتر

اگر از بعد انتظار بنگرم،امید دارم امشب با چشم بر هم

زدنی به پایان رسد

اما آن هنگام که فکر می کنم و می بینم امشب آخرین شبی است

که می توانم به رویای محال خود فکر کنم و اشک بریزم و در

حالی که دستم را بر روی سینه قرار داده ام، رو به سوی

منزل دوست کنم و با خلوص نیت دورا دور ابراز عشق کنم و

بوسه ای را به سوی پیشانی اش روانه کنم . از خدا می خواهم

که یا امشب را پایانی قرار مدهد و یا عمر مرا کفافگوی

دیدن خورشید